اولین سفر سه نفری
در واقع این سومین سفر سه نفره مابود ، کربلا ، نایین و زنجان. اما این اولین سفر بعد از آگاهی از حضور شما بود.
هفته گذشته چهار روز تعطیلی بود. برای همین تصمیم گرفتیم یه آب و هوایی عوض کنیم . من اول خیلی تمایل نداشتم ولی بعد دیدک چهار روزه !! و خدایی هم حسابی دلم هوس سفر کرده بود.
تو آخرین ویزیت هم اجازه سفر رو از خانم دکتر گرفتم . گفتند موردی نداره ولی باد دو ساعت یکبار پیاده بشی و 20 دقیقه پیاده روی کنی . و متذکر شدن که جاده شمال خیلی شلوغ می شه و حداقل 12 ساعت تو راهید.
ما هم اول قرار بود بریم شمال ولی باباعلی گفتن هم جاده پیچ داره هم خیلی شلوغ می شه . بعد گفتیم بریم مشهد ، بعد به نتیجه رسیدیم اونجا هم خیلی شلوغ می شه هم رجبه هم تعطیلات .
خاله الهام از قبل بهمون پیشنهاد دادن که بریم زنجان ولی ما گفتیم نمیایم. بعد از انجام مذاکرات با خاله مائده و عمو محسن قرار شد بریم زنجان اما به خاله الهام نگیم اونجاییم و فقط یه روز با هم بریم بیرون.
خلاصه قرار بود ساعت 5 صبح روز چهاردهم خرداد راه بیفتیم تا به ترافیک جاده نخوریم . قرار بود ما بریم دنبال خاله مائده . اما! دزدگیر ماشین خراب شده بود و روشن نمی شد برای همین نمی شد در ماشین رو باز کنیم و اگه با سوئیچ باز می کردیم آژیرش صدا می داد و مردم هم اون موقع خواب بودن تازه ماشین هم روشن نمی شد. ( البته 3 روز قبل دزدگیر رو از تعمیرگاه گرفته بودیم!!! )
نتیجه این که خاله اینا اومدن و ما راه افتادیم . همین که وارد اتوبان شدیم ترافیک شروع شد!!! و برای طی کدن مسیری که قبلا یه ربع طول می کشید ما 1.5 ساعت در ترافیک نشسته بودیم!!!!
برای همین تصمیم گرفتیم از جاده مخصوص بریم . ابتدای ورودمون از این که از اول از جاده مخصوص نرفتیم پشیمون شدیم چون حسابی خلوت بود. اما این فقط برای 5 دقیقه بود . اونجا هم ترافیک سنگینی داشت. ساعت حدودای 7:30 صبح شده بود. و در اتفاقی جالب ما خاله الهام اینا رو دیدیم !!!!! تصور کن که اونا نیم ساعت بود راه افتاده بودن و ما 2 ساعت
دوباره آخر جاده کرج برگشتیم به اتوبان چون فکر می کردیم ترافیک تا کرجه و اتوبان قزوین خلوته !!! نزدیک پارک جهان نما صبحونه خوردیم و من هم پیاده روی کردم. به خاله الهام اینا هم گفتیم ما داریم می ریم رشت .وقتی رسیدیم به اتوبان قزوین دیدیم بله اونجا هم حسابی شلوغه . در نتیجه تصمیم گرفتیم از جاده قدیم قزوین بریم!!!!!
با جی پی اس گوشی بابا علی هرجوری بود راه رو پیدا کردیم. خدا رو شکر این جاده دیگه خلوت بود .
وسط راه هم یه جا کنار یه جوی آب نگه داشتیم و استراحت کردیم و من هم پیاده روی !!!! اونجا اعتراف کردیم که ما داریم می ریم زنجان .
ساعت 1 هم یه جایی نزدیک های زنجان وایسادیم که نماز بخونیم و استراحت کنیم و هرجوری بود خاله الهام اینا رو راضی کردیم که برن چون خانواده شون منتظرشون بودن . آخه اصرار داشتن که ما هم همراهشون بریم . اما درست نبود . بعد از راهی کردن اونا رفتیم جلوتر نزدیک یه مزرعه و ناهار خوردیم. ساعت 3:30 بود رسیدیم زنجان !!!!!!!!
تو پست های بعدی ادامه سفر نامه رو برات می نویسم.
بوس بوس