گل پسرگل پسر، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

امیرعلی هدیه خدا

اولین سفر سه نفری

1392/4/1 10:59
نویسنده : مامان و بابا
309 بازدید
اشتراک گذاری

در واقع این سومین سفر سه نفره مابود ، کربلا ، نایین و زنجان. اما این اولین سفر بعد از آگاهی از حضور شما بود.

هفته گذشته چهار روز تعطیلی بود. برای همین تصمیم گرفتیم یه آب و هوایی عوض کنیم . من اول خیلی تمایل نداشتم ولی بعد دیدک چهار روزه !! و خدایی هم حسابی دلم هوس سفر کرده بود.

تو آخرین ویزیت هم اجازه سفر رو از خانم دکتر گرفتم . گفتند موردی نداره ولی باد دو ساعت یکبار پیاده بشی و 20 دقیقه پیاده روی کنی . و متذکر شدن که جاده شمال خیلی شلوغ می شه و حداقل 12 ساعت تو راهید.

ما هم اول قرار بود بریم شمال ولی باباعلی گفتن هم جاده پیچ داره هم خیلی شلوغ می شه . بعد گفتیم بریم مشهد ، بعد به نتیجه رسیدیم اونجا هم خیلی شلوغ می شه هم رجبه هم تعطیلات .

خاله الهام از قبل بهمون پیشنهاد دادن که بریم زنجان ولی ما گفتیم نمیایم.  بعد از انجام مذاکرات با خاله مائده و عمو محسن قرار شد بریم زنجان اما به خاله الهام نگیم اونجاییم و فقط یه روز با هم بریم بیرون.

خلاصه قرار بود ساعت 5 صبح روز چهاردهم خرداد راه بیفتیم تا به ترافیک جاده نخوریم . قرار بود ما بریم دنبال خاله مائده . اما! دزدگیر ماشین خراب شده بود و روشن نمی شد برای همین نمی شد در ماشین رو باز کنیم و اگه با سوئیچ باز می کردیم آژیرش صدا می داد و مردم هم اون موقع خواب بودن تازه ماشین هم روشن نمی شد. ( البته 3 روز قبل دزدگیر رو از تعمیرگاه گرفته بودیم!!! )

نتیجه این که خاله اینا اومدن و ما راه افتادیم . همین که وارد اتوبان شدیم ترافیک شروع شد!!! و برای طی کدن مسیری که قبلا یه ربع طول می کشید ما 1.5 ساعت در ترافیک نشسته بودیم!!!!

برای همین تصمیم گرفتیم از جاده مخصوص بریم . ابتدای ورودمون از این که از اول از جاده مخصوص نرفتیم پشیمون شدیم چون حسابی خلوت بود. اما این فقط برای 5 دقیقه بود . اونجا هم ترافیک سنگینی داشت. ساعت حدودای 7:30 صبح شده بود. و در اتفاقی جالب ما خاله الهام اینا رو دیدیم !!!!! تصور کن که اونا نیم ساعت بود راه افتاده بودن و ما 2 ساعت متفکر

دوباره آخر جاده کرج  برگشتیم به اتوبان چون فکر می کردیم ترافیک تا کرجه و اتوبان قزوین خلوته !!! نزدیک پارک جهان نما صبحونه خوردیم و من هم پیاده روی کردم. به خاله الهام اینا هم گفتیم ما داریم می ریم رشت .وقتی رسیدیم به اتوبان قزوین دیدیم بله اونجا هم حسابی شلوغه . در نتیجه تصمیم گرفتیم از جاده قدیم قزوین بریم!!!!!یول

با جی پی اس گوشی بابا علی هرجوری بود راه رو پیدا کردیم. خدا رو شکر این جاده دیگه خلوت بود .

وسط راه هم یه جا کنار یه جوی آب نگه داشتیم و استراحت کردیم و من هم  پیاده روی !!!! اونجا اعتراف کردیم که ما داریم می ریم زنجان .

ساعت 1 هم یه جایی نزدیک های زنجان  وایسادیم که نماز بخونیم و استراحت کنیم و هرجوری بود خاله الهام اینا رو راضی کردیم که برن چون خانواده شون منتظرشون بودن . آخه اصرار داشتن که ما هم همراهشون بریم . اما درست نبود . بعد از راهی کردن اونا رفتیم جلوتر نزدیک یه مزرعه و ناهار خوردیم.  ساعت 3:30 بود رسیدیم زنجان !!!!!!!!

 

 

تو پست های بعدی ادامه سفر نامه رو برات می نویسم.

بوس بوس

ماچماچ

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سودابه
19 خرداد 92 11:49
همیشه به گشت عزیزم..