ادامه خبرها
رسیده بودیم به روز پنج شنبه 10/2/92 !
صبح بعد از این که شما دو بار ، قبل و بعد از صبحانه ، یه کوچولو شیطونی کردی ، بابا علی من و خاله بهار جون رو برای کلاس بارداری بردند بیمارستان بهمن .
اونجا خانم دکتر درباره تغذیه صحبت کردند و گفتند که چه غذاهایی رو باید بیشتر بخوریم و چه غذاهایی رو کمتر . البته بعضی هاش خیلی سخت بود.
اونجا سه تا مامان دیگه هم بودن . نی نی اون ها هم دخمل بود. تازه وقتی فهمیدن که من و خاله بهار خواهریم کلی تعجب کردند و خندیدن
بعد کلاس با خاله بهار اومدیم خونه ما و بابا علی زحمت کشیده بودن برامون پیتزای خوشمزه درست کرده بودن. واقعا خوشمزه و عالی بود.
شب هم ما عروسی خاله فاطمه دوست دانشگاهم دعوت بودیم ( این خاله فاطمه با اون خاله فاطمه که اومد خونه مون و قراره برات کادوهای خوشگل بخره و بفرسته فرق می کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
اونجا خاله آرزو و عمو سجاد رو دیدیم و کلی بهمون خوش گذشت .
برای خاله فاطمه و عمو بابک آرزوی خوشبختی می کنم
فعلا بای بای