گل پسرگل پسر، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

امیرعلی هدیه خدا

بدون عنوان

1392/1/8 20:12
نویسنده : مامان و بابا
371 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بابایی جون جونی

بابایی ایشا ا... خوب و سالم باشی

ناقلا امروز 4 روزه که فهمیدیم اومدی تو زندگی ما اومدی و ما رو خوشحال کردی.

البته خداییش رو بگم عمراً من و مامان سارا فکر نمی کردیم که شما اصلاً وجود داری... اوه اوه مامانی یه کارایی کرده که هر بچه دیگه ای هم بود نمی موند. یه عالمه کارایی که برای خانم های باردار ضرر داره انجام داده خوب آخه اصلاً فکر نمی کردیم شما وجود داشته باشی اصل طلا.

امیدوارم خدا شما رو صحیح و سلامت حفظ کنه و بچه صالح و اهل برای من و مامان جونت باشی.

البته من شما رو خیلی دوست دارم بابایی ولی بهت بگم بدونی مامان سارا جای خودشو داره و شما علاقه بین مارو کم که نمی کنی هیچ بیشترش هم کردی.

راستی بابایی بگم برات 2 تا بی بی چک گرفتیم آخه باور نمی کردیم شما اومده باشی مامان سارا می گفت بی بی چک خرابه نمی دونی چه داستان هایی داشتیم. آخه مامان سارا از وقتی احتمال حضور شما جدی شده همش نگرانه که چجوری باید به مامان تی تی بگه آخه فکر می کنه خیلی استقبال نکنن. کلی با مامان جونیت صحبت کردم تا آروم شده البته از حضور شما ناراحت نیست ها یه وقت فکر نکنی برای حضور شماست چون با اینکه اصلاً آمادگی شو نداشتیم ولی خیلی خوشحالیم که خانوادمون از 2 نفر به 3 نفر افزایش داشته. هنوز نیومده مهرت تو دلامون افتاده جوری که روز شماری می کنیم تا به دنیا بیای عزیزم گلم خشکلم ناناز طلای بابا.

راستی بابایی دیروز صبح با مامان سارا و خاله زینب و دایی، عمو صدرا رفتیم بیمارستان تا سونو گرافی کنیم رفتیم بیمارستان خاله زینب. کلی منتظر شدیم تا خانم دکتر اومدن با کلی زحمت دادن به خاله زینب و پارتی بازی اجازه دادن من هم برم تو اتاق سونوگرافی آخه ورود آقایان ممنوع بود. مامانی خوابیده بود خانم دکتر داشت سونو انجام می داد که یه لکه سیاه تو تصویر مشخص شد شما بودی گلم مامان همش می پرسید هست چه شکلیه دوست داشت ببینه شمارو خلاصه عکس شما رو در 6 هفته و 6 روزگیت گرفتن و 8.7 میلی متر بودی. ( عکس رو برات نگه می داریم )

بابایی دیروز خونه بابایی علی و مامانی مهین بودیم( ما و بابایی خلیل و مامانی تی تی و خاله بهاره و عمو وحید و خاله مائده و عمو محسن) به مامانی سارا گفتم الان که همه دور همیم بگیم (فقط عمه فاطمه نبود) مامان سارا گفت نگیم بهتره به دلایلی (اینارو تو سایت نمی نویسم ) بگذریم تا اینکه قرار شد شب برای شام بریم خونه خاله مائده اینا مامانی گفت اونجا به همه بگیم. برای همین به عمو وحید گفتم شیرینی تشریفات تهرانسر بایستد تا ما شیرینی بخریم ( آخه توی تمام مراسم هایی که داشتیم از اونجا شیرینی می خرم بابایی) خلاصه رفتیم خونه خاله مائده ....

قرار بود من یواش یواش به همه بگم اما خاله مائده نذاشت مامانو برد تو اتاق و خاله بهاره هم اضافه شدو سر وصدا از اتاق و .... همه فهمیدن که ما یه گل ناز داریم گل ناز کربلایی که تا بوجود اومده زائر نجف و کربلا و کاظمین شده ( ایشا ا... حسینی و زینیبی بمونی )  خاله هات خیلی خوشحال شدن عمو وحیدم همینطور البته فکر کنم برای نی نی شون بیشتر خوشحال شد چون یه همبازی پیدا می کنه.

عسل گلم امروز قرار بود بریم خونه مامانی مهین به اونها هم بگیم ولی قرار بود برن مهمونی حالا فردا قراره بریم خونه عمه فاطمه اونجا بهشون می گیم.

شما مراقب خودت و مامان سارا باش مامانی رو زیاد اذیت نکنی ها....

 

دوست دارم

بوس بوسماچ

قربونت برم فسقلی

تا بعدبامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

زیتب مامان فرشته آسمونی امیرعباس
8 فروردین 92 21:22
سلام سال نو مبارک... انشالله نی نی نازتون صحیح و سالم و صالخ سروقت به دنیا بیاد
خاله الهام و عمو حجت
8 فروردین 92 23:24
سلام نازنازی ما، ما هم از خبر حضورت کلی خوشحال شدیم، به مامان و بابا هم تبریک میگیم، منتظر اومدنت هستیم و برای سلامتیت دعا می کنیم.