آبان 94
سلام عزیز دلم
حسابی حسابی شیرین و بازیگوش شدی.
یه کاری که خیلی دوست داری اینه که بری روی میز بایستی . روی میز ناهار خوری راه میری.
یه شب روی میز عسلی نشسته بودی که یهو با شیشه کیز افتادی روی زمین . فقط خدا رحم کرد چیزیت نشد. شیشه میز خورد شد.
حالا خدا روشکر چند وقتیه این کار از سرت افتاده.
اشکال و حیوانات رو کامل میشناسی.
از رنگ ها هم نارنجی ، صورتی و قهوه ای رو کامل میشناسی و تشخیص میدی.
عاشق رنگ صورتی هستی. حتی بابا علی دو تا لیوان خریدن یه صورتی و یه آبی برای شما و آوا جون ، شما صورتی رو برداشتی. یه روز هم جوراب صورتی خاله بهار رو برداشتی و گفتی پات کنیم . برای همین برات یه جفت جوراب صورتی خریدیم.
پسر گلم با پیراهن سیاه عزای امام حسین
عرفان جون هم برات یه بج یا حسین گرفته که خیلی دوستش داری و روی لباست زدیم و تمام مدت نگران یا حسینت بودی که یه وقت نیوفته یا گم نشه و به همه نشونش میدادی.
پسرم بعد از دو سال تازه هوس پستونک کرده
رفته بودی تو اتاق پرو و بیرون نمیومدی
روز تولدت با خاله بهار و آوا جون رفتیم شهربازی ژوپیتر
از خونه مامان مهین دوتایی برمی گشتیم که با گریه و قهر سرت رو گذاشتی رو داشبورد و بعد دیدم خوابت برده
به زور تونستم بذارمت رو صندلی
بس که میکی موس رو دوست داری این لباس رو برات گرفتیم .
یه روز با خاله ها و عمو ها رفتیم سرزمین عجایب . حسابی بازی کردیم .