4ماهگی گل پسر
سلام پسر گلم
به لطف خدا ، وارد پنجمین ماه زندگی ات شدی.
توی این چهارماه لحظات خیلی خوبی رو با هم داشتیم.
شدیدا به من وابسته شدی و وقتی بیدار می شی اگه من پیشت نباشم گریه می کنی اونم از نوع شدید.
با دیدن نزدیکان لبخند می زنی و گاهی برای بابا علی بلند می خندی.
تماشای تلویزین رو خیلی دوست داری .
خیلی دوست داری دمر شی ولی تو این کار خیلی موفق نیستی.
جدیدا در خوردن شیر همکاری نمی کنی چون دوست داری بدونی اطراف چه اتفاقاتی می افته. وقتی خوابت هم میاد دیگه خیلی دربرابر خوردن شیر مقاومت می کنی . شب ها هم که من نمی تونم از کنارت تکون بخورم.
گاهی اوقات با خودت حرف می زنی با زبون شیرین خودت.
دستات رو می شناسی و سعی می کنی بخوریشون و به همین خاطر تاول می زنن. برای همین ما هم جوراب دستت می کنیم. اصلا دوست ندارم این کار رو انجام بدم ولی وقتی زخم های روی دستت رو می بینم مجبور می شم.
دوست دارم یه دنیا
عکس بالا با تاب آوا جون
شما بگید!
من به این مظلومی ، این حرفها چیه پشت سرمن میزنن.
مامان سارا پس این غذای من چی شد.... ای بابا .....
عاشق این شیر کوچولویی
کلاه هنر دست مامان تی تی
از کالسکه ات چند وقتیه تو خونه استفاده می کنیم تا کمتر بغلت کنیم.
چه لمی دادی !!
اینم از دستات که حتی با جوراب هم می خوریشون!!
پاینده باشی