گل پسرگل پسر، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

امیرعلی هدیه خدا

تعطیلات و سفر به نایین

سلام عسلی تعطیلات آخر ماه صفر رو با خانواده رفتیم نایین. این اولین مسافرت رسمی شما و آوا جونی بود. خدا رو شکر همکاری کردی و پسر خوبی بودی. البته موقع رفت خیلی بهتر بودی ولی تو مسیر برگشت خیلی قر زدی و انگار خسته شده بودی . البته ما در این سه روزی که اونجا بودیم نتونستیم خیلی جایی بریم چون از همون شب اول ، نمی دونم چرا بدن من کهیر زد و تا آخرین شب هم تما م بدنم می خارید و کهیر داشت حتی ماست و سدر و آمپول کرتون و ... جواب نمی داد. هنوز هم یه ذره از اثراتش باقیه . خیلی تجربه بدی بود حسابی کلافه می شدم و از همه بیشتز نگران شما بودم که نه می تونستیم جایی بریم و نه خوب بهت برسم. ان شا الله دفعه بدی جبران می کنم.   اینم یه سری از عکس...
17 دی 1392

نصیحت پدرانه

سلام پسرم عزیز دل مامان و بابا امیدوارم بزرگ که شدی حوصله داشته باشی این متن ها رو بخونی حرف دل بابا و مامان برای گل پسرمونه حرف هامو توی این شعر برات نوشتم گل پسرم     چند روز زندگي ، راهيست پر شيب و فراز تلخ و شيرين، رنج و راحت، زشت و زيبا بگذرد روزگار پير، صدها نسل را در خاك كرد از هزاران خاندان بگذشت، و زما بگذرد *** ما همه برگ درختانيم در گلزار عمر بي خبر از سيلي طوفان خشم بادها آهوان شاد شنگوليم سرگرم چرا غافل از چنگال گرگ و حيله صيادها *** پهندشت زندگي غير از خيال آباد نيست عمر مردم چيست؟ خوابي... سهمگين افسانه اي... چيست دنيا؟ چيست اين دير آشنا ي زود سير؟ سرد مهري....
15 دی 1392

عکس های تولد تا دو ماهگی

سلام پسر دو ماهه من خاله مائده عکس هایی که با گوشی شون گرفته بودن رو بالاخره بهمون دادن. دیدم دیدن بعضی هاش خالی از لطف نیست. اینم عکس ها: هدیه خاله جونی ها وقتی اومده بودن بیمارستان. هرکی می دید می گفت این چیه ؟ چه بامزه است ! پرستارا ، بهیارا . حتی دکتر قلمبر و دکتر ممیشی!!!   عرفان تسبیح به دست ! پشت در بلوک زایمان     بابایی علی در حال اذان گفتن.       این شیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زبونت که همیشه بیرونه!!!       این منم و این بدنم این عضلات گردنم قربونت برم چقدر لاغر بودی!         و دوباره ...
7 دی 1392

دومین مهمانی ( خونه خاله بهاره )

چهارشنبه شب خاله بهاره به بهانه اومدن خاله رویا ( دختر خاله مامان تی تی ) و عمو حسین از انگلیس دعوتمون کرده بودن. خیلی خوش گذشت و خدا رو شکر شما حفظ آبرو کردی و خیلی اذیت نکردی . و ما فهمیدیم عاشق شلوغی هستی و به قدری خسته شده بودی که شب برای اولین بار دو ساعت بدون اینکه گریه کنی و شیر بخوای خوابیدی .     روی دست عمو محسن نم زدی و این جا به نشانه ندامت آروم خوابیدی .( با همراهی دایی پویا )       دو تا عکس زیر هم برای قبل از مهمونیه :        راستی ، از روز دوشنبه (92.10.4) ، داری سعی می کنی دستات رو بشناسی و شروع کردی به خوردن دستت و روز چهارشنبه ...
7 دی 1392

دو ماهگی و واکسن

سلام پسر گلم ورودت به سومین ماه زندگی مبارک امروز دومین سری واکسنت رو هم زدیم. صبح همراه بابا علی و مامان تی تی رفتیم برای زدن واکسن. شما هم حسابی خواب بودی ، بابا علی کلی سعی کردن بیدارت کنن. ولی فایده ای نداشت.  الهی بگردم وقتی سوزن وارد پات شد گریه کردی . منم سریع از اتاق رفتم بیرون. ولی خدا رو شکر خیلی گریه هات ادامه نداشت. البته از وقتی اومدیم خونه هی بی قراری. امیدوارم زودی درد بدنت تموم شه و تب هم نداشته باشی. اینم عکس امروز صبحت:     اینم شما که بی حال با کادوی من و بابا علی برای شما گل پسر:     ...
7 دی 1392

امیر علی ومهدیار

سلام عسلم دیشب (92.10.3) ، دوست خوبت آقا مهدیار اومد خونه مون دیدن شما . گرچه ایشون بزرگترن (12 روز ) و وظیفه ما بود بریم دیدنشون. اینم آقا مهدیار :     ااااا  داشتم عکس تکی مینداختما !!!! ای امیر علی !!     حالا قهر نکن بیا دوست جونم !         و این هم پدرها و پسرها         ...
4 دی 1392

شب یلدا92

سلام پسر گلم روز جمعه (92.9.29) ، اولین مسافرت و زیارتت رو به شهر قم رفتیم. تو این سفر خاله زینب ، دایی صدرا و تسنیم جونی همراه ما بودند. اما متاسفانه هیچ عکسی نگرفتیم ولی خیلی خوش گذشت. این هم عکس های اولین شب یلدا          ای وای روم به دیوار آوا خانم ببخشید ! من گفتم سرتون رو پوشوندید حتما پاهاتونم پوشوندید!!        می بینید پسرم تمام مدت نگاهش اونوره !!!     ...
30 آذر 1392